آیــا خداونــد می آمــرزد ؟
یوم كیپور بود . دوازده ساله بودم و برای اولین بار ، روزه گرفته بودم . صبح زود بیدار شدم ، خود را به طوری خاص مقدس احساس میكردم و از والدینم درخواست كردم كه هر چه سریعتر لباس بپوشند . میخواستم مانند سایر یهودیان آن روز را در كنیسه ، با دعا و روزه سپری نمایم . ما هنگام برگزاری مراسم در كنار هم نشسته بودیم ، و زمانی كه ایستادیم با یك ریتم خاص و هماهنگی دعای عید را به جا آوردیم . من كتاب نماز عبرانی را میشناختم و میتوانستم همراه با رابی آن را بخوانم . برخی مواقع بسیار تند میخواندم ، پس میتوانستم قسمتهایی را كه نفهمیده بودم دوباره مرور نمایم . در جلسه یوم كیپور مطالب بسیاری بود كه من درك نمیكردم . در بعدازظهر آن روز ، زمانی را با دوستانم كه آنها هم برای اولین بار روزه گرفته بودند سپری كردم . ما درباره این موضوع با یكدیگر بحث میكردیم كه آیا شستن دندانهای ما در آن صبح ، روزه ما را باطل كرده است یا خیر . یكی از پسرها كه بزرگتر از ما بود به من گفت كه اگر آب را بلعیده باشم روزهام را شكستهام . نمیتوانستم به یاد آورم كه آیا آب را بلعیدهام یا خیر . فكر كردم شاید این كار را كرده باشم . از خود میپرسیدم آیا خداوند مرا میبخشد .
یوم كیپور بود . من شانزده ساله بودم و برای اولین بار بدون همراهی والدینم به كنیسه میرفتم ، زیرا میخواستم در همان كنیسهای باشم كه دوستانم حضور دارند . ترافیك در قسمت پاركینگ كنیسه به قدری زیاد بود كه من احساس خستگی و ناراحتی میكردم . از خود پرسیدم شاید به خاطر این ترافیك است كه ما در اعیادمان رانندگی نمیكنیم . فكر نمیكردم كه برای خداوند این گناه كوچك یعنی رانندگی در روزی كه نباید رانندگی میكردم ، مسئله باشد . (بدیهی است كه بسیاری از كسانی كه در كنیسه بودند نیز همین اعتقاد را داشتند . ) بالاخره اگر همه این اعتقاد را داشته باشند خدا نمیتواند همه ما را مجازات كند . ولی آیا برای خداوند مهم بود كه من با یك احساس خیلی بد ، پس از اینكه ماشینم را پارك كردم وارد جلسه شدم . فكر كردم شاید برای او مهم باشد . در این فكر بودم كه آیا خداوند مرا میبخشد .
یوم كیپور بود . من بیست و یك ساله بودم ، به همراه والدینم در كنیسه نشسته و دعا میكردم ، كتاب دعا را قرائت كرده و به سخنان رابی گوش میدادم . ناگهان از شنیدن باز ایستاده و كتاب دعا را باز كرده ، شروع به مطالعه نمودم . دیدم كه این دعاها را چندین بار تكرار نمودهام . عصبانی بودم از اینكه باید برای آمرزش دعا كنیم . گناهانی كه در كتاب دعا آمده بود ، همانهایی بود كه من غالبا انجام میدادم: عصبانیت ، كینهتوزی ، غرور . این چیزها كه در كتاب دعا ، گناه نامیده میشد ، در واقع جزو طبیعت انسان است . پس وقتی كه اینها جزو طبیعت انسان هستند چگونه اشتباه مینمایند ؟ من در تعجب بودم كه چطور پدران ، انبیا و پادشاهان اسرائیل ، اینگونه متفاوت بودند ، فهمیدم كه خداوند برای آنان معجزات بسیاری انجام داده است ، اما برای من معجزات انجام نداده است. گمان كردم كه آنها باید یهودیان بهتری از ما بوده باشند . از خداوند درخواست كردم كه مرا یك یهودی مانند پدرانم بسازد . نمیدانستم كه آیا خداوند واقعا در مورد این رفتار كه من آنها را طبیعت انسانی و كتاب دعا گناه مینامید ، میاندیشد . در این اندیشه بودم كه آیا كسی چیزی متفاوت در این مورد میاندیشد . در فكر بودم ، آیا خداوند مرا میبخشد .
یوم كیپور بود . من بیست و پنج ساله بودم و در اورشلیم بودم . در حالی كه در دعا و روزه بودم به سوی دیوار گریه به پیش میرفتم . در حالی كه از سوی هم كیشانم كه در حال دعا جهت آمرزش ، قدوسیت و فیض خداوند بودند ، احاطه شده بودم . من دعاها را میخواندم . حال میتوانستم آنها را بفهمم . من میدانستم كه گناه چیزی بیش از بلعیدن آب ، رانندگی یا داشتن رفتاری متكبرانه است . میدانستم كه حتی اگر تمام عمرم را در اسرائیل به سر ببرم نمیتوانم آن یهودی باشم كه دعاها در مورد او صحبت میكنند . خداوند ، خودش باید مرا چنین شخصیتی بسازد .
یك ساعت قبل از غروب آفتاب در یوم كیپور بیست و نه سالگیم مانده بود . قسمت خارجی دیوار گریه در حال پر شدن بود . لحظاتی قبل از غروب خورشید ، زمانی كه روز مقدس در حال اتمام بود ، آن قسمت از جمعیت مملو گشت . فكر كنم دیگر برای كسی ، جایی برای ورود ، وجود نداشت . ناگهان صدایی از خارج آن قسمت به گوش رسید و صدها نفر در سه زنجیره پهلو به پهلو و دست به دست در یك خط طولانی ایستادند و به صورت مارپیچ راه خود را از درون ازدحام باز میكردند . آنها میرقصیدند و سرود میخواندند در حالی كه وارد آن قسمت میشدند ، با شادی اعلام میداشتند كه روز مسیح ما خواهد رسید و روز كفاره به انجام خواهد رسید . در بالای دیوار گریه ، حرارت و شور آنها ادامه داشت به زودی همه شادی آن روز بزرگ را تجربه كردند . میخواستم بر بالای آن دیوار ایستاده و فریاد بزنم : " او آمده است . نجات آمده است ، آمرزش آمده است . كفاره نهایی انجام گردیده است . " ولی به جای آن به سوی زنی كه در كنارم بود برگشتم ، او داشت به آخرین اشعههای خورشید در حالی كه محو میشدند مینگریست . او به من نگریسته و پرسید : در فكرم كه آیا خداوند واقعا میشنود . آیا او واقعا مرا خواهد بخشید .
" زیرا هر گاه خون بزها و گاوان و خاكستر گوساله چون بر آلودگان پاشیده میشود ، تا به طهارت جسمی مقدس میسازد . پس آیا چند مرتبه زیاده ، خون مسیح كه به روح ازلی خویشتن را بیعیب به خدا گذرانید ، ضمیر شما را از اعمال مرده طاهر نخواهد ساخت تا خدای زنده را خدمت نمایید ؟ " (عبرانیان ۹: ۱۳ و ۱۴)
آمی رابینووتیز