” شـناخت هر روزه او تجربـه ای جديـد است كه هرگز كـهنه نمـی شـود … “
نام من مادلين است . من ۵۰ سال پيش در يك خانواده يهودي در ايران به دنيا آمدم . پدري دوست داشتني داشتم كه يهودي صادق و مردي كامل بود . در زندگي او ميتوانستم تجسمي از ايمان يهودي ببينم . در جلسات كنيسه شركت مينمود و ما به عنوان يك خانواده اعياد يهودي ، به خصوص يوم كيپور را به جا ميآورديم . اما به عنوان فرزندان ما غالبا در جلسات شركت نميكرديم و حتي من به مدرسه يهودي نميرفتم ، پس چيزي در مورد تورات و شريعت موسي نميدانستم .
نود سال پيش پدربزرگ مادريام در تهران به عيسي ايمان آورده بود . او دانش زيادي از كلام خدا داشت . و تصميم گرفته بود تا در مورد حقيقت تحقيق نمايد . او با پاسخهاي ربيها قانع نميشد ، و پس از جستجو و پرسشهاي فراوان به اين نتيجه رسيد كه عيسي همان مسيح موعود است . پدربزرگم مردي بود با اخلاقيات بسيار نيكو و هميشه خوبي همه مردم را ميخواست . او هرگز حرفي يا عملي بر ضد كسي انجام نميداد . در واقع ، پاسخ او به افراد بيمار با مهرباني بود ، پاسخ او به كينه و خشم با محبت بود . منشاء مهرباني و شكيبايي او چه بود؟ تعاليم ياشوا ، عيسيمسيح بود . عيسي ميفرمايد : " اما من به شما ميگويم كه دشمنان خود را محبت نماييد و براي لعنكنندگان خود بركت بطلبيد و به آناني كه از شما نفرت كنند ، احسان كنيد و به هر كه به شما فحش دهد و جفا رساند ، دعاي خير كنيد . " (متي ۵: ۴۴) در حالي كه به رفتار و اعمال او مينگريستم دريافتم كه تعاليم مسيح تاثير به غايت شگرفي در زندگي او داشته است . ولي چنين تعاليم ناب و خالصي به آساني قابل انجام نبودند . چه چيزي به پدربزرگم اين قدرت را ميداد تا اين تعاليم را به عنوان حقيقتي در زندگي خودش به عمل آورد ؟ دوباره ايمان او به عيسي و اين ايمان كه عيسي چه كاري براي او انجام داده است پدربزرگ من به اين حقيقت دست يافته بود كه مانند ديگر مردم ، گناهكار بوده و سزاوار داوري خدا است . ولي بر طبق تحقيقاتش به اين نتيجه رسيد كه مسيح عيسي تنها شخصي بود كه زندگي بدون گناه را زيست نمود . و اين كه او اين زندگي بدون گناهش را به خاطر تاوان گناهان ما داد ، و دوباره از مردگان قيام فرمود . پدربزرگم كشف كرد كه به وسيله ايمان به عيسي ، گناهانمان آمرزيده شده ، قلبهايمان عوض شده و ما قدرت مييابيم تا خداوند را محبت نموده و ديگران را مانند خود ،دوست بداريم . آنچه را كه در زندگي پدربزرگم ديدم مرا تحت تاثير عميقي قرار داد . او مثالي زنده از ريشه يهودي و ايمان مسيحياش بود .
متاسفانه پدرم اجازه نميداد تا با ديگر ايمانداران به عيسي جمع شويم يا عهد جديد را بخوانيم . ولي ما با تعدادي خانم مسيحي آشنا شده بوديم . زندگي وقف شده و پر محبت آنها باعث تعجب من بود . آنها در زير سختترين شرايط به عنوان خارجي در ايران زندگي ميكردند . آنها به بيماران ، فقرا و كساني كه از طرف اجتماع طرد شده بودند خدمت ميكردند . زندگي اين زنان جوان ايثارگر تاثير بسياري بر من گذارد ، به طوري كه من كنجكاو شدم تا اين مسيحعيسي را كه قادر بود چنين تاثيري در زندگي ديگران بگذرد ، بشناسم . اما پدرم ، ما را از مطالعه بيشتر بازداشت .
وقتي ۲۱ ساله شدم ، يك خواستگار مسيحي داشتم ، اما پدرم با اين وصلت موافق نبود . حتي پدربزرگم كه ميخواست نوههايش پيرو عيسي باشند ، مرا از اين وصلت دلسرد نمود . او معتقد بود كه كسي نبايد به خاطر محبت نسبت به شوهر و يا همسر عيسي را بپذيرد . بلكه با ايماني خالص و محبت نسبت به خدا بايد اين كار را بكند . او همچنين معتقد بود كه اگر ميخواهيد تا عيسي و تعاليمش را درك كنيد بايد شخصا محبت و آمرزش او را با ايمان به مرگ و قيامش به عنوان فديه براي گناهان تجربه كنيد . پس ما طي يك ازدواج يهودي ، زندگي مشتركمان را آغاز كرديم . در خانه جديدم ، اين آزادي را داشتم تا عهد جديد را بخوانم و همچنين پيشگوييها در مورد زندگي عيسي را از نبوتهاي عهد عتيق مطالعه نمايم . قسمتي از باب ۵۹ كتاب اشعيا كه يكي از انبيا عهد عتيق بود ، به طور مخصوص مرا در مورد عادل نبودنم و اينكه به منجي نيازمندم تا گناهانم را بردارد ملزم نمود . اشعيا مينويسد : " هان ، دست خداوند كوتاه نيست تا نرهاند و گوش او سنگين ني تا نشنود . ليكن خطاياي شما در ميان شما و خداي شما حايل شده است و گناهان شما روي او را از شما پوشانيده است تا نشنود . " (اشعيا ۵۹ : ۱-۲) اما در عهد جديد من در مورد عيسي مطالعه كردم يعني در مورد كسي كه ميتواند ما را آمرزيده و قدرت دهد تا بر گناه غلبه كنيم . عيسي ميفرمايد : " من هم بر تو فتوا نميدهم . برو ديگر گناه مكن . " (يوحنا ۸: ۴) من به اين نتيجه رسيدم كه عيسي همان مسيح است كه ما يهوديان منتظرش بوديم . من ملزم شدم تا از او پيروي نمايم .
شخصيت و فروتني او سرمشق زندگي من شد . محبت او ، مخصوصا آمرزشي كه نسبت به دشمنانش داشت الهام بخش من بود . ما در مورد اينكه دوستانمان را ببخشيم ، شنيده بوديم ولي هرگز نشنيده بوديم كه ميتوانيم دشمنان خود را ببخشيم . دعاي عيسي بر روي صليب مرا مبهوت ميكرد . او فرياد زد " پدر اينها را ببخش زيرا نميدانند چه ميكنند . " سي سال از ايماندار شدنم ميگذرد . شناختن او تجربهاي است كه هرگز كهنه نميشود . هر روزه در مورد شخصيتش چيزي ميآموزم . فكر نميكنم سي سال كافي باشد ، زيرا شناختن او يك سفر بدون انتهاست . او زندگي مرا پر از شادي نمود . او زندگي مرا پر از اميد ساخت . در تمام خطرهاي زندگي كنونيام ، اميد كمك او را داشته و حيات ابدي با او تضمين شده است. عيسي ميفرمايد : " من قيامت و حيات هستم ، هر كه به من ايمان آورد ، اگر مرده باشد ، زنده گردد . " (يوحنا ۱۱: ۲۵)
خداوند را شكرگزارم به خاطر محبتي كه بر من بارانيد . اين محبتي است كه عهد جديد با چنين كلماتي آنرا توصيف مينمايد : " زيرا خدا جهان را اينقدر محبت نمود كه پسر يگانه خود را داد تا هر كه بر او ايمان آورد ، هلاك نگردد ، بلكه حيات جاوداني يابد"… " لكن خدا محبت خود را در ما ثابت ميكند . از اينكه هنگامي كه ما هنوز گناهكار بوديم ، مسيح در راه ما مرد . " (يوحنا ۳: ۱۶ و روميان ۵: ۸ )
اميدوارم كه شما هم محبت خداوند را كه باعث تغيير زندگي مردم ميگردد تجربه نماييد .