همـه چیـز با خـدا امكـان پذیر اسـت
نام من سوسن است . من در یك خانواده یهودی در ایران متولد شدم . خانواده ما پنج فرزند داشت كه من كوچكترین آنها بودم.سورتی
تعدادی از بخشهای كتابمقدس در این مورد سخن میگویند كه چگونه یهودیان وارد ایران شدند . برای مثال در كتابدانیال میخوانیم ، پس از آنكه خداوند پادشاه یهودا را به دستان نبوكدنصر تسلیم نمود ، چگونه بسیاری از یهودیان به بابل برده شدند.
بعدها داریوش شاه ایران ، بابل را فتح نمود . در آن زمان یهودیان آنجا به ایران رفتند .
والدین یهودی من اشخاص متدینی نیستند ولی به رسوم و سنن احترام میگذارند .
من خاطرات بسیار جالبی از اعیاد مذهبی به همراه خانوادهام دارم ، مخصوصا در عید فصح ، در حین این جشن پدرم تا شب دعا میخواند .
به مدت سه سال به "شول" ، كنیسه رفتم تا در كنار فرا گرفتن دعاها ، زبان عبرانی هم بیاموزم . تا آنجا كه به یاد میآورم همیشه در جستجوی خداوند و عدالتش بودهام .
در زمانهای سخت و هنگامیكه اعتماد به نفس خود را از دست داده بودم ، بارها و بارها دعا كردهام . با این حال سوالات بسیاری داشتم كه بدون پاسخ مانده بودند .
چرا ما این سنتها را داریم ؟ اگر خداوند منصف و خوب است پس چرا این هم رنج و عذاب در دنیا وجود دارد ؟
هنگامی كه یك طرف پدر من فلج شد و قدرت تكلم خود را از دست داد از دعا كردن دست كشیدم . اولین سال ورودم به كالج بود .
دیدن شخص دوست داشتنی كه به خاطر بیماری چنین از زندگی بریده بود برای من هولناك بود . دنیای من واژگون شد !
برخلاف خواست خانوادهام با یك غیریهودی در سن ۲۳ سالگی ازدواج كردم . من عاشق شده بودم و این برایم بسیار جذاب بود اما در درون خودم كشمكش فراوانی داشتم .
سلیمان پادشاه ، با الهام از روحالقدس مینویسد : "زیرا كه محبت مثل موت زورآور است . " (غزل (غزلها ۸: ۶)
در آن زمان نمیدانستم كه محبت خدا بسیار قویتر از محبت من نسبت به همسرم بود . به خاطر ازدواجم از خانواده و از ریشهام ، طرد شدم .
علی رغم شادمانی به خاطر زندگی با مردی كه دوستش داشتم ، در اعماق وجودم غم و اندوه فراوانی وجود داشت . پس از ده سال ازدواج ، اولین فرزندمان به دنیا آمد . پسرمان دو ساله بود كه در تكلم به مشكل برخورد .
بر غمی كه قبلا داشتم افزوده شد . احساس ناتوانی میكردم در حالی كه از درون میسوختم . داروهایی كه به نظر قوی میآمدند قادر نشدند كاری برای من انجام دهند . مدت ۴ سال بود كه در فرانسه زندگی میكردیم ، همه امیدی كه داشتم به یاس مبدل شد .
برای مقابله با این درد ، به هر چیزی كه میتوانست به من امید ببخشد چنگ زدم . مردم شروع به فرستادن دعاهایی از اسرائیل كه بر روی تكه كاغذهای كوچك نوشته شده بود و باید زیر درختی دفن میكردم یا دور گر دن او میبستم ، برایم میفرستادند.
از ایران هم چنین چیزهایی برایم میفرستادند . بالاخره با شفادهندگان یعنی كسانی كه به قدرت شفای مغناطیسی معتقد بودند شروع به مشورت كردم و هر چه میخواستند انجام میدادم ولی به نتیجه نرسیدم .
سپس مسیح ، یاشوا – عیسی را یافتم . در برخورد با خانوادهای در آلمان روز نجات من فرا رسید . احساس سبكبالی ، شادی و آرامش خانه آنها را پر ساخته بود . آنها مسیحی بودند . آنها كتابمقدس خوانده و دعا میكردند . میخواستم بیشتر بدانم .
این خانواده به من گفتند كه چگونه میتوانم با جوئل جُوِلْ در فرانسه تماس بگیرم . با او شروع به مطالعه عهد جدید نمودم . جوئل خودش یهودی بود پس میتوانستم هر سوالی را كه در ذهن داشتم از او بپرسم . بالاخره ، با مطالعه كتابمقدس (مخصوصا نبوتهایی كه در مورد مسیح شده بود .) به این نتیجه رسیدم كه عیسی واقعا مسیح است . تنها مسیح میتوانست مرا از حس قصور و غم و اندوهم آزاد سازد . این همان كاری بود كه او انجام داد . زمانی كه عیسیمسیح را به زندگیم دعوت كردم .
اشعیا اعلام میدارد :
" و در آن روز خواهی گفت كه ای خداوند ترا حمد میگویم زیرا به من غضبناك بودی ، اما غضبت بر گردانیده شده مرا تسلی میدهی . اینك خدا نجات من است بر او توكل نموده ، نخواهم ترسید . زیرا یاه یهوه قوت و تسبیح من است و نجات من گردیده است . بنابراین با شادمانی از چشمههای نجات آب خواهید كشید . و در آن روز خواهید گفت خداوند را حمد گویید و نام او را بخوانید و اعمال او را در میان قومها اعلام كنید و ذكر نمایید كه اسم او متعال میباشد . برای خداوند بسرایید زیرا كارهای عظیم كرده است و این در تمام زمین معروف است . ای ساكنه صیهون صدا را برافراشته ، بسرای ، زیرا قدوس اسرائیل در میان تو عظیم است . " (اشعیا ۱۲: ۱-۶)
یك سال بعد ، قلبم را برای مسیح گشودم . به این درك نایل شدم كه عیسی بر روی تپه جلجتا مصلوب شد . گناهان من بخشوده شده و زندگیم میتوانست در راستای جدیدی پیش برود .
دیگر لازم نبود هفتهای دو بار با یك روانشناس مشورت كنم و درباره گذشتهام ، گریه كنم . چون بنا به گفته كلام خدا خلقت جدیدی شده بودم ." پس اگر كسی در مسیح باشد ، خلقت تازهای است ، چیزهای كهنه درگذشت ، اینك همه چیز تازه شده است . " (دوم قرنتیان ۵: ۱۷)
دوازده ماه بعد شوهرم زندگی خویش را به عیسی سپرد . حال میدانم كه زندگیم در دستان خداوند زنده است . مسیح میفرماید :" همه چیز نزد خدا ممكن است . " (مرقس ۱۰: ۲۷)